به گزارش پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس - زنان ایران در هشت سال دفاع مقدس حماسه های کم نظیری از خود خلق کردند که هر کدام از آنها دفتری سترگ از ایثار و مقاومت است. در این راه سرخ و عزت آفرین قشر زنان 7 هزار شهید زن تقدیم انقلاب اسلامی کرده است که هر کدام از آنها بنابر فرمایش مقام معظم رهبری « معماران ایران جدید هستند» این جمله خود حرفی بزرگ است به بزرگی تمدن سازی نوین به بزرگی حفظ حیات فرهنگی و سیاسی عاشورایی . این جمله، نغزی دلنشین در معنای این حقیقت است که زنان ایرانی و اندیشه ها و توانمندی های فرهنگی و علمی و سبک زندگی شان ظرفیت الگوی سوم زنان جهان شدن، دارد.
در هفته دفاع مقدس بر آنیم تا با نگاهی خاطره گون از زنان شهید و جهادگری بگوییم که با چادرهای سرخ شان، یاران آخرالزمانی زینب کبری سلام الله شدند.
یکی از این بانوان شهید، « اعظم شفاهی» است. او سال 1333 در شهرستان نهاوند از توابع استان همدان به دنیا آمد. او بسیار مهربان و در عین حال مدیر و مدبر بود . ساده زیستی را سبک زندگی خود قرار داده بود و در تمام شئونات زندگی آن را رعایت می کرد. دستگیری از نیازمندان، دلجویی کردن از بیماران بدحالی مرام او بود . حتی از بیماران بد حال و لا علاجی بود که دیگران از نزدیک شدن به آن ها ابا داشتند، عیادت می کرد.
خواهرش در مورد اعظم می گوید: « یک بار بهش گفتم: چرا یه طوری لباس نمی پوشی که در شأن و موقعیت اجتماعیت باشه؟ یه کم بیشتر خرج خودت کن. چرا همش لباسای ساده و ارزون می پوشی ؟ تو که وضعت خوبه، گفت: تو بگو چرا باید زرق و برق داشته باشم که بعضیا حسرت داشتن اونا رو بخورن؟ چرا باید زرق و برق دنیا چشمام رو کور کنه؟ دوست دارم مثل بقیه مردم زندگی کنم.»
وقتی ازدواج کرد همه جوره هوای شوهرش را داشت، او تمام خواهرهایش را نیز نصیحت می کرد. با عشق کار خانه را انجام می داد و تا جایی که می توانست به هر صورت ممکن در معیشت خانه با معجزه هایی که معمولا بانوان کاردان از خود نشان می دهند، مدیریت اقتصادی خانه را برعهده می گرفت. حتی توانست همسرش را نیز به سفر حج بفرستد!.
خواهرهایش روزگار را به یاد دارند که بنج تا بچه در خانه از سر و کول هم بالا می رفتند و او هم مشغول درست کردن ترشی و مربا می شد .
در بین جیغ وداد بچه ها حواسش به خواهر هایش بود.یکی از شوهرش می نالید و آن یکی از بچه ها . نصیحت شان می کرد که هوای زندگی و شهر تان را داشته باشید .خودش هم بیشتر از همه هوای شوهرش را داشت .می دانست کار زیاد باعث شده فکر حج تمتع از ذهن شوهرش بیرون برود، خودش دست به کار شد در کارگاه سفید آب سازی مادر شوهرش مشغول شد و بلاخره از پس انداز هایش توانست شوهرش را روانه حج کند.
با شروع جنگ تحمیلی او هیچ گاه زادگاهش را ترک نکرد بلکه تا جایی که در توان داشت به پشت جبهه خدمت می کرد تا عید سال 1364 ، هفدهم فرودین آسمان همدان با صدا گوش خراش بمب های ارتش متجاوز رژیم بعثی تیره شد! و خانه اعظم یکی از خانه هایی بود که مورد اصابت موشک قرار گرفت، در بخشی از کتاب « آن روز هشت صبح » به نقل از عبدالرضا شفاهی، برادر اعظم آمده است: سرانجام اعظم را پیدا کردیم. از زیر آوار بیرونش کشیدیم. از پاهایش که دو تا شلوار پوشیده بود، او را شناختیم. آخر اعظم سر نداشت . سعیده بغلش بود. هیچ کدام نفس نمی کشیدند. گویی سال هاست که مرده اند. سر اعظم در میدان طالقانی، پانصد متر آن طرف تر پیدا شد .
انتهای پیام/*