1398/09/11 - 12:14
تاریخ و ساعت خبر:
36753
کد خبر:
صدای قدمهای پیر شدن/ خانواده مستحکم و جمعیت جوان دو مولفه مهم قدرت به شمار میروند
وقتی روند پیر شدن جمعیت در کشوری آغاز شود به زودی به مرحلهای میرسد که قشر جوان جامعه که همان افراد در سن کار هستند، به اندازهای جمعیت ندارند که مخارج قشر سالمند را تامین کنند. پیشبینیها میگوید که ظرف 25سال آینده ه بیش از سی درصد کل جامعه ایران سالمند خواهند بود.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس - چندسالی میشود که در راس یکی از خبرهای پرتکرار حوزه خانواده، صحبت از سالخوردگی جمعیت است. با وجود اینکه ایران نسبت به بسیاری از کشورها جمعیت جوان زیادی دارد، باور اینکه در مسیر سالمندی جمعیت قرار داریم کمی سخت است. اما واقعیت این است که سیر تحول نرخ باروری و میزان موالید، خبر از سالخوردگی قریب الوقوع جمعیت ایران میدهد.
دکتر حسین مروتی؛ پژوهشگر حوزه خانواده در این گفتوگو از آغاز ماجرای پیری جمعیت در ایران گفته است. ماجرایی که اگر همچنان ادامه پیدا کند، یکی از قدرتهای ملی ارزشمند به اسم «نیروی جوان» را مانند بسیاری از کشورها، از ایران هم خواهد گرفت.
سالهاست که در جامعه ما گفته میشود جمعیت در حال سالمند شدن است. آیا واقعا ایران به سمت سالمندی میرود یا این فقط یک هشدار در حوزه سیاستهای جمعیتی است؟
از سال 1335 تا 1385 هر 10سال یکبار سرشماری در کشور ما اتفاق افتاده است. از سال 1385 به بعد هم هر 5سال یک بار اتفاق افتاده است. اتفاقی که در این سالهای سرشماری افتاد بروز بحران جمعیتی در غرب بود. به اعتراف خود جامعه غرب در این بحران جمعیتی آنها دو مولفه مهم قدرت را از دست دادند. یکی «خانواده مستحکم» و دیگری «جمعیت جوان». این اتفاق در بازه سالهای 1950 تا 1970 در آمریکا و اروپا اتفاق افتاد. این اعتراف اندیشمندان خود آنها مثل «فوکو» و «هانتینگتون» است که گفتند از دست دادن این دو مولفه ابرقدرتی آمریکا را به خطر انداخت. چون تا قبل از این بسیاری از مختصات خانوادههای آمریکایی مثل تعداد بالای فرزندان، تمایل زن به خانهدار بودن، کم و قبیح بودن سقط جنین و... شبیه خانوادههای شرقی بود.
بعد از این، دو راهکار پیشروی غرب بود. یکی اینکه به سمت زندگی خانوادهمحور برگردند یا حالا که این مولفه قدرت را ندارند، کاری کنند تا دیگران هم آن را نداشته باشند و به این ترتیب ابرقدرتیشان زیرسوال نرود.
حوالی همان سالها «ستاره فرمانفرمایان» که یکی از شاهزادههای قجر بود و در آمریکا مددکاری اجتماعی خوانده بود وارد ایران شد. بنیانگذار بحث «کنترل جمعیت» در ایران همین خانم است که ابتدا کارش را به صورت زیرزمینی در ایران شروع میکند. کمکم دستگاه پهلوی از او حمایت میکند و سعی بر این میشود که نرخ باروری در ایران کم بشود. مثلا از بازه 1335 تا 1345 حدود شش و دو دهم فرزند برای هر زن در سن باروری به عنوان نرخ باروری وجود داشت. در پایان ده سال طبق سرشماری این نرخ باروری به پنج و هفت دهم فرزند میرسد.
اگر این روند قبل از انقلاب شروع شده است، چرا بعد از انقلاب برای آن چارهای اندیشیده نشد؟
بعد از انقلاب ابتدا روند «کنترل جمعیت» متوقف میشود. یعنی نیمدرصدی که در زمان پهلوی کم شده بود دوباره به نرخ شش و چهاردهم فرزند و بالاتر از آنچه در ابتدای دهه30 بود میرسد. اما در این زمنه غلو شد و تصویر هولناکی از افزایش جمعیت به مردم مخابره شد. همین موضوع سنگبنای «کنترل جمعیت» در دوران بعد از انقلاب را گذاشت.
افرادی که سعی کردند دوباره بحث کنترل جمعیت را مطرح کنند، چه کسانی بودند؟
عمده این افراد کسانی بودند که واقعا به بحث «کنترل جمعیت» اعتقاد قلبی داشتند. خیلی از این افراد در آن دوران مسئولیتهای مهم داشتند و دستشان در سیاستگذاری و طرح مسئله برای جامعه باز بود. در همان زمان بود که دیگر کالایی در بازار نبود که روی آن شعار « دو بچه کافیست» و« فرزند کمتر زندگی بهتر نوشته نشده باشد.
در واقع تفکر مسئولین در آن زمان این بود که «کنترل جمعیت» برای ما لازم است و حتما باید انجام بشود. جامعه هم با تبلیغات و تکرار این موضوع را پذیرفت و میبینیم که تبعاتش تا همین سالها هم ادامه دارد.
ما در دهه شصت دچار شرایط بحران اقتصادی بعد از دفاع مقدس بودیم. واقعا در آن زمان لازم نبود که سیاستی درباره «کنترل جمعیت» اعمال کنیم؟
شاید تا حدی لازم بود. البته باید بررسی میشد و به هر حال اگر آن زمان بحران اقتصادی داشتیم وضع زندگیها و توقعات خانوادهها هم با این زمانه تفاوت اساسی داشت و نمیشود گفت حتما نیاز بود که از نرخ باروری بکاهیم.
با اینحال در ابتدای کار تصویب شد که نرخ باروری شش و چهاردهم باید به چهار فرزند برای هر زن برسد. اما روند همینجا متوقف نشد.
صندوقهای بینالمللی مالی که وابسته به غرب هستند برای اینکه سیاست «کنترل جمعیت» را پیش ببرند، اعطای وام به کشورهای درحال توسعه را مشروط به اجرای طرحهای «کنترل جمعیت» کردند.
در اسناد بینالمللی هست که «رابرت مکنامارا» وزیر جنگ آمریکا در دوران جنگ ویتنام وقتی به ریاست بانک جهانی رسید، سیاست فوق را برای اعطای وام به کشورهای درحال توسعه تصویب کرد. به همین خاطر است که میگویم فقط شرایط اقتصادی در گرفتن این تصمیمات دخیل نبود و شواهد تاریخی نشان میدهد که موضوعات سیاسی هم دخیل بوده است.
همین روند تمام امکانات کشور را برای «کنترل جمعیت» بسیج کرد. مشوق برای عقیمسازی زنان به شدت زیاد شد. وسائل پیشگیری از بارداری در دسترس قرار گرفت و داروهای ضدبارداری و حتی عملهای جلوگیری از بارداری با امکانات دولتی و رایگان در اختیار همه قرار میگرفت. حتی در بعضی شهرهای کشور آمبولانس در خانه افراد آنها را سوار میکرد، جراحی جلوگیری از بارداری را انجام میداد، مراقبتهای بعد از عمل را اعمال میکرد و دوباره فرد را با آمبولانس به در خانهاش برمیگرداند!
یک سری از کارهایی که در این بین انجام شد کاملا غیراخلاقی بود. مثلا به زنی که فرزنددار و عضو کمیته امداد بود، میگفتند اگر میخواهی سهمیه شیرخشک به تو تعلق بگیرد باید جراحی جلوگیری از بارداری انجام بدهی.
چقدر طول کشید تا در آمار و سرشماریها، تعداد چهار فرزند برای هر زن محقق بشود؟
هدفگذاری روی سال 1390 بود. یعنی حدود 22سال زمان در نظر گرفته شده بود تا نرخ باروری از شش و چهاردهم به چهار برسد. اما از آنجایی که تمام امکانات کشور بسیج شده بود در کمال تعجب در سال 1371 به این هدفگذاری رسیدیم. یعنی چیزی حدود سه الی چهار سال بعد از شروع طرح!
اما آیا طرح همینجا متوقف میشود؟ خیر. در سال 1372 قانون «تنظیم خانواده» تصویب میشود و طی آن محدودیتهایی برای فرزند چهارم خانواده تصویب میشود. یعنی عملا گفته شد که چهار فرزند باید به سه فرزند برسد.
در سال 1373، گروهی از طرف دولت به «کنفرانس جمعیت و توسعه» در قاهره رفتند. این افراد در این کنفرانس تعهد دادند که ایران رشد جمعیتش را به صفر میرساند. رشد جمعیت صفر یعنی دو بچه. چون دوبچه در ازای دونفر دیگر که پدر و مادر هستند، جایگزین میشوند و به تعداد جمعیت افزوده نمیشود. پس تعداد مطلوب فرزند باز هم از سه به دو رسید.
درسال 1379 این هدف هم محقق شد و نرخ باروری به دو و یک دهم یعنی همان دوفرزند برای هر زن در طول دوره بارداریاش رسید.
پس میتوانیم بگوییم روند سالمند شدن جمعیت از دهه هشتاد شروع شده است؟
مقدمات سالمند شدن جمعیت از آن سال شروع شد. انتظار میرفت که دلسوزان و متخصصان درباره سیر منفی شدن رشد جمعیت هشدار بدهند ولی متاسفانه این اتفاق نیفتاد و حتی شرایط به سمتی پیش رفت که بعضی از خانوادهها تک فرزندی و یا حتی بدون فرزند بودن را ترجیح دادند تا دیگر همان پدر و مادر هم با میزان موالید جبران نشوند و رشد جمعیت به سمت منفی شدن برود.
تا اینکه در سال 1388، آقای احمدینژاد به عنوان رئیسجمهور این بحث را مطرح میکند. در آن سال دقیقا همان افرادی که وظیفه داشتند خطر را شناسایی و سیاست «کنترل جمعیت» را متوقف کنند به رئیسجمهور معترض شدند و سخنان او را غیرکارشناسی و غیرکاربردی عنوان کردند.
در سال 1390 هم رهبری به این موضوع اشاره و به افزایش مسئله جمعیت تاکید کردند. از آن زمان چه تغییری در نرخ موالید یا سیاسیتهای افزایش جمعیت رخ داد؟
بعد از صحبتهای صریح رهبر انقلاب مبنی بر اشتباه بودن سیاست «کنترل جمعیت» و تاکید بر بحث افزایش موالید، افراد مخالف، مخالفتهایشان را از تریبونهای علنی به پشتپرده بردند.
در واقع اینطور نبود که یکدفعه همه امکانات به سمت افزایش موالید بسیج بشود. چون عدهای از دستاندرکاران و مسئولین کشوری در حوزه جمعیت واقعا هنوز به «کنترل جمعیت» معتقد هستند. اما خب مخالفتها دیگر عیان نیست. اگرچه پیشرفت سیاستهای مربوط به افزایش جمعیت به خوبی نشان میدهد که عزم جدی پشت این ماجرا نبوده است. وگرنه مانند سیاست «کنترل جمعیت»، «افزایش جمعیت» هم با بسیج همه امکانات در طول این سالها محقق شده بود.
در آمار سال 1390 نسبت به 1394 درصدی از افزایش نرخ موالید دیده میشود. ولی بعد از سال 1394 این نرخ دوباره کاهش داشته است. اما مثلا اگر زن و شوهری میخواستند سه فرزند خود را طی 15سال به دنیا بیاورند، همان سه فرزند را طی پنج سال به دنیا آوردند و بعد از آن دیگر تصمیمی برای فرزند دار شدن ندارند.
در کشورهای دیگر دنیا هم کاهش نرخ باروری وجود داشته است. مثلا زمانی در اروپا شش یا هفت فرزند در یک خانواده متولد میشده است. اما روند کاهش نرخ باروری در این کشورها، مثلا کشورهای اروپایی، سیصد سال زمان برده است.
میشود بگوییم که روند سالمند شدن جمعیت ایران به خصوص بعد از انقلاب، یک سیری طبیعی بوده که با توجه به پیشرفت فرهنگ یا بهبود امکانات پزشکی مانند سایر نقاط دنیا، در هر حال اتفاق میافتاد؟
اما ما طی 14 سال یعنی از سال 1365 تا 1379، نرخ باروری جامعه را به یک سوم کاهش دادیم. اما نکته اینجاست که زمان رسیدن به این نقطه برای جامعه ایرانی بسیار پرشتاب و ناگهانی بود و به همین خاطر زیرساختهای اقتصادی لازم برای این تعداد جمعیت سالمند پیشبینی نشد. حتی برای وضعیت تولید و پیشرفت کشور در کمبود نیروی جوان هم برنامه مشخص و کاربردی تدوین نشده است. به عنوان مثال وقتی تمام متولدین دهه شصت به سن بازنشستگی برسند، کشور حدود 20ملیون نفر سالمند بازنشسته دارد.
در هشدارهای مبنی بر سالمند شدن جمعیت، قشر سالمند تنها به عنوان نیروی اقتصادی سابقی توصیف میشوند که دیگر توانایی تاثیر اقتصادی در جامعه ندارند. آیا نباید برای مشکلات فرهنگی و اجتماعی ناشی از سالمندی هم فکری کرد؟
واقعیت این است که مشکلات سالمندان فقط معطوف به خودشان نیست و اقشار دیگر را هم تحت تاثیر قرار میدهد.
وقتی روند پیر شدن جمعیت در کشوری آغاز شود به زودی به مرحلهای میرسد که قشر جوان جامعه که همان افراد در سن کار هستند، به اندازهای جمعیت ندارند که مخارج قشر سالمند را تامین کنند. به عنوان مثال بخش زیادی از پولی که هر جوانی به سازمان تامین اجتماعی برای بیمه میدهد، خرج مخارج سالمندان بیمه شده تامین اجتماعی میشود. خود ما به این امید به بیمه پول میدهیم که در دوران سالخوردگی از ما حمایت مالی کند. حالا اگر جمعیت جوان در کشور به میزانی نباشد که تامین اجتماعی بتواند مخارج سالمند را از هزینهکرد او تامین کند، این آسیب اقتصادی است که به سالمند میرسد و طبیعتا ابعاد دیگر زندگی او را هم دچار مشکل میکند.
اکنون طبق آمار 10درصد جمعیت کشور ما بالای شصت سال سن دارند، اما پیشبینیها میگوید که ظرف 25سال آینده این تعداد به بیش از سی درصد کل جامعه میرسد. در حدی که احتمالا ناچار میشویم سن بازنشستگی را افزایش بدهیم.
فارس
انتهای پیام/
بازگشت به ابتدای صفحه